زندگی با عطرِ هل



فوتبالی نیستم 

فوتبال نمیبینم

تا اخر عمرمم شاید استادیوم نرم 

اما دیروز با دیدن عها تو استادیوم 

با وجود اون حصار جدا کننده ! 

با وجود زن های چادری گشت ارشادی بینشون ، یه جایی از قلبم آروم شد.

+تو این دنیا زن بودن سخته ، اما تو ایران زن بودن جنم میخواد، جربزه میخواد! 

+رفته بودم پاسپورت بگیرم ، آقاهه زارت برگه رو داد بهم گفت اون پایینشم با شوهرت میری دفترخونه امضا میکنه ، بعد بیار.

هیچی نگفتم ، اون پایینش رو هم از قصد پر کردم با اسم و فامیل خودم و دادم بهش و گفتم اخ ! اشتباه اونجا رو پر کردم ! من مجردم نیاز به اجازه ندارم !

یه نگاهی بهم کرد و برگه رو گرفت و خانومِ کارمندِ بغل دستیش گفت خوب کردی !

و تمام مدت دلم میسوخت برای زن هایی که برای داشتن یه تکه پاسپورت باید میرفتن رو مینداختن به شوهرشون !


رفتم تو مغازه "شامپو" میخواستم.

گفتم من فلان شامپو رو میخوام ! 

شامپپو رو گذاشت جلوم گفت مدلهای دیگه هم داره ، و برام چند مدل دیگه اورد ! 

داشتم مدل ها رو نگاه میکردم و روشون رو میخوندم که دیدم همینجوری داره لوازم ارایشیم میاره ! تند تند هم یه چیزایی میگه! 

عین منگ ها نگاه میکردم که اینا چیه! 

واسه کجاس ! 

من ی رژلب و سایه و رژگونه و ریمل بلدم خدایی ! 

این همه چیز چیه اومده دیگه !!!! 

کانتور :/ 

پرایمر :/ 

هایلایت ! 

انصافا هایلایتا خیلی خوش رنگ بودن ولی نمیدونستم کجا باید زد  

هیچیم نپرسیدم ابروم نره !

خلاصه نیم ساعت تند تند گفت و نشون داد و جنس اورد ! 

تهشم من ی لبخند زدم همون شامپو رو حساب کردم و اومدم .

وقتی میومدم بیرون حس کردم داره رسما تو دلش فحشم میده حسابی

+نزنین از این آت و آشغالا به صورتتون  

 


من خیلی همیشه تو خیابون حواسم جمعه.

امروز ی خانم چادری زابلی چسبید بهم ی لحظه احساس کردم ه ! 

از تو کیفم موبایلم رو گذاشتم تو جیب جلوی شلوارم.

دوباره جای دیگه ای خودش رو چسبوند بهم ک سرش داد زدم اون طرف تر راه برو.

هیچی.

رفتم تو مغازه شیر بخرم ؛ در کیفم رو باز کردم ، تو کیفم دو تا کیسه فریزر خالی داشتم و دو تا کارت بانکی ، که زنیکه ی احمق به کاهدون زده بود و کیسه ها و یه کارتم رو برده بود :))))

اونم کدوم کارت! کارتی که تهش ۱۰ هزارتومن بود که حتی نمیشد اون ۱۰ تومنم برداشت کرد

اونقدر خندیدم.

ولی لامصب اونقدر حرفه ای بوده که تو اون مدت کم چجوری زیپ های کیف دوشیم رو باز کرده و برداشته و بسته که من اصلا متوجه نشدم !!! :)) 

خلاصه که به کاهدون زد.

ولی مراقب ها اطرافتون باشین :) 


دیروز با دوستم با یه گروه تور رفتیم جنگل.

البته نه جنگل معمولی،جنگلی که برای رسیدن به یه آبشار نزدیک به ۵ ساعت پیاده روی کردیم اون هم نه تو مسیر هموار!

یه جاهایی شیب داشت که باورم نمیشه چجور اون شیب ها رو میرفتیم و باورم نمیشه که چطور برگشتیم ! 

ساعت ۵ صبح حرکت کردیم و ساعت ۱۰ شب دیگه برگشته بودیم.

نمیتونم توصیف کنم که چقدر با وجود سخت بودنش لذت داشت.

رسیدن به جایی که انسان ها کمتر میرن و طبیعت بِکر و خالص داره لذتی داشت که قابل توصیف نبود !

هیچ انسانی به جز ما تو اون محیط نبود!

هر گوشه اش یه چیزی داشت.

از صدای پرنده ها بگیر ، تا زعفرون های وحشی و پونه های وحشی که تو مسیر چیدیم و باهاشون چای درست کردیم.

با دوستم کلی به خودمون افتخار کردیم که هم پای مردها اون مسیر صعب العبور و وحشتناک رو به سلامت گذروندیم.

هرچند که خیلی کند بودیم ولی گروه اونقدر خوب بود و البته شانس من آشنا هم بودن ، که ما رو لحظه ب لحظه همراهی میکردن .

اون لحظه ای که شب شده بود و رسیدیم به اون دشت هموار ، و بعد از ۱ ساعت رسیدیم به ماشین ها ، حس یه پیروزی شیرین داشت !

جای همگی خالی ! 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش های راه اندازی کسب و کار اینترنتی کرامات اهل بیت(ع) و حکایات ثبت شرکت و ثبت برند و علامت تجاری هانا ثبت اموزش کامپیوتر {امیر محمد خراسانی} خودمونی الو مشاوره بهترین آموزشگاه موسیقی تهران Commentary Noor al-Quran انجمن شهرسازی و معماری افلاک گروه آموزشی کامپیوتر شهرستان سراوان